در کوچه های این شهر
هنوز هم
با لبخند های شیرین
و با دست های پر به دنیا می آیی
باور کن
هنوز چشمه های زیر خاک
عاشق باغ های سوخته هستند
و کبوتری که دیروز از بام خانه تو
به آسمان پرید
با طعم لبخند شیرین تو
ابرها و بادها را بارور می کند
تا زمستانی
که از پس پرچین فصل ها
نفس زنان می آید
با دست پر
رویای سنگین کوه ها و تپه های
تشنه را بارور کند
اما ای بانوی نجیب عشق من
این چه شرارتی است
که با شنگولی لبخندت
حتی خدا را مات کرده ای
که حنجره خشک دشت ها
و کوه ساران را از یاد
برده است.